مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بیت معـمور ولایت را أجل ویرانه کرد آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش زهره ساز و نغمۀ ماتم در آن کاشانه کرد آه جانـسوز یـتـیـمان انـدر آن مـاتـمسـرا کرد آشوبی که عقل محض را دیوانه کرد داغ بانو کرد عـمری با دل آن شهـریار آنچه شمع انجمن یکباره با پـروانه کرد شاه با آن پُر دلی، دل از دو گیتی برگرفت خانه را کآنشب تهی زان گوهر یکدانه کرد بارها کردی تـمنّای فـراق جـسم و جان چون که یاد از روزگار وصل آن جانانه کرد سر به زانوی غـم و با غصّۀ بانو قرین عزلت از هر آشنائی بود و هر بیگانه کرد شاهد هستی چو از پیمانۀ غم نیست شد باده نوشان را خراب از جلوۀ مستانه کرد ساقی بـزم حـقـیـقـت گـوئـیا از خـمّ غـم هر چه در خمخانه بودی اندر آن پیمانه کرد »مفتقر» را شوری از اندیشه بیرون در سر است هر دم او را از غم بانو نوائی دیگر است |